دیروز شنبه ۱۷ فروردین بود . مثل اون قدیما که بعد از عید تشنه دیدارت بودم بهت زنگ زدم . گفتی دندون عقلت رو کشیدی با بیهوشی کامل . هی ناز کردی، هی نازت رو کشیدم . هی سر به سرت گذاشتم . خیلی خندیدیم. اونقدر که گونه هام درد گرفت. گفتی استرس نداشتی. بالاخره دکتر دندون پزشک کار خودشو بلده . نگرانی نداره که . مثل اینه که قورمه سبزی نگران باشه من خوب می پزمش یا نه. کلی خندیدم به حرفهات. گفتی لپت ورم کرده و قلمبه شده . قربون صدقه ی لپ قلمبه ات هم رفتم . بالاخره لوس خودمی . نمیشه که برای کسی دیگه لوس بشی . گفتم نمیری یهو؟!  گفتی هنوز دارم قرص می خورم، الان معلوم نمیکنه، شایدم مردم ! دو ساعت حرف زدیم ، دهانت رو با دهان شویه شستی که دندونت بهتر بشه. اماده شدی برای خواب . گفتی فردا پلو شوید و ماهیچه میپزی که جون بگیری . گفتم خوب می کنی ، نوش جونت . گفتم مواظب خودت باش تا زود خوب بشی . یه بوس هم فرستادم برای لپ قلمبه ات . گفتی اخ ! خوب شد! خندیدیم . شب به خیر گفتم و خداحافظی کردیم ، عکس فرستادی. چشمای بیمارت . لپ قلمبه ات . قربون صدقه چشمات رفتم که بی حال و مریض بود . مسخره بازی درآوردی. مثل همون وقتها بود که بعد از تعطیلات عید می دیدمت و چقدر دلتنگ بودیم هر دومون. چقدر به دلمون می چسبید دو ساعت نشستن کنار هم و گفتن و خندیدن . فقط اون وقتها دستهات رو توی دستم می گرفتم . ولی الان نمیشه. خیلی دوری . دیشب دوباره شمردم . امسال ۶ سال میشه که دستهات رو نگرفتم توی دستم . البته بعد از اون ۱۲ سال . بیا دیگه . دست هام دلشون یه ذره شده برای دستهات.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها