امروز جمعه 2 اذر هست . روزها تند تند می گذرند . ابان هم تموم شد و اذر رسید . یار غار ما هم ایران بود و هنوزم هست ولی بازم نخواست دیدارها تازه گردد . ما هم راضی هستیم به رضای دوست . 

اونقدر هر روز هزار جور کار دارم که اصلا نمی فهمم روزها و هفته ها چه جوری می گذرند . اون هفته عروسی الهام بود . پس فردا هم انشالله عروسی صفوراست . رفت و امدهای فامیلی هم که روز به روز کمتر میشه . مهر و محبتها هم هی کمتر و کمتر میشه . دیگه آدمهای کمی هستند که ادم از ته دل دوستشون داشته باشه و با دیدنشون دل و قلبش آروم بگیره . 

چند روز پیش لیلا م از تهران اومده بود . قرار گذاشتیم هتل کوثر . مریم و نرگس هم اومدند و بعد از چند سال دیدارها تازه گردید  . 

امروزم توی خونه بودم و مثل کوزت در حال بشور و بساب . 

اینجوریاست که زندگی جریان دارد . روزها و فصل ها هم تند تند می گذرند و ما هم چاره ای نداریم جز گذراندن همین روزها به همین منوال . اگه یار اوکی می داد می تونستم پنج شنبه جمعه تهران باشم و ببینمش . ولی ظاهرا وقت نداشت و دلش نمی خواست و خبر نداد . منم توی دلم گفتم باشه ! هر جور صلاح می دونی ، اصراری نیست . دیدار به روزی و زمانی که نمی دانم و نمی دانی و هیچ کس نمی داند . 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها