امروز جمعه 23 اسفند 98 هست. اسفندی که همش توی خونه بودم و به اخبار کرونا گوش دادم. اسفندی که هیچ چیزش مثل اسفندای دیگه نبود.

دو سه روزه سرماخوردم. به نظر سرماخوردگی عادی میاد. هی مایعات گرم می خورم که زود خوب بشم.

امروز یه فیلم دیدم. یه فیلم فرانسوی از سال 2019. به نام " فکر می کنی من کی هستم؟"

ژولیت بینوش بازی می کرد. یکی از دوستام معرفی کرده بود . زیاد هم نمی دونستم موضوعش چیه. ولی برام جالب بود . اینکه یه زن میان سال چقدر باید رنج دیده باشه که بخواد توی دنیای مجازی خودش را با یه هویت دیگه جا بزنه. زنی که در زندگی واقعیش، استاد ادبیاته. زنی که نویسنده است. زنی که توی زندگی واقعی خیلی متفاوت هست با اون چیزی که در برابر پسر جوانی نشون میده که عاشق هم شدند.

عشق حتی در دنیای مجازی و دورادور می تونه اینقدر ویران گر باشه؟

چقدر من واقعی کسی می تونه از هویت اجتماعیش دور باشه؟ 

آدمها درد ها و رنج ها شون رو کجا بروز میدن؟

زن تونست خیال ببافه و لذت ببره چون نویسنده بود؟ چون خلاق بود؟ چون حداقل می خواست توی رویاش جور دیگه ای زندگی کنه؟

سر کلاسهای ادبیات چه نکاتی را درباره ی داستان ها می گفت؟

دوست دارم یه بار دیگه فیلم را ببینم و درباره اش فکر کنم. 

چرا این زن اینقدر تنها بود؟ چرا هیچ دوستی نداشت؟ 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها