می خوام بنویسم و نمی دونم چرا دستم به نوشتن نمیره . یعنی نمی دونم چی بگم . چی بگم که مبادا آرامش خیال کسی رو به هم نریزه .

گاهی توی زندگی آدم به آرامشی می رسه که وصف ناپذیره . مثل آرامش یه دریای عمیق . مثل آبی آسمون . دریا موج های ریز داره . آسمون هم ابرهای پر و پخش داره . ولی جنس دنیای تو از جنس آرامشه . بذار راحت باشم و حال و هوات رو توصیف کنم . چشم می دوزی به خط افق . جایی که دریا و آسمون به هم وصل شدند و معلوم نیست آبی کدوم پر رنگ تره . نفس عمیقی از سر لذت می کشی . گوش می سپاری به صدای باد و جیغ جیغ پرنده هایی که از دور دست به گوش می رسند . نور آفتاب گرم و ملایم روی بدنته و لذت می بری از این گرمای دلنشین . چشمهات رو می بندی و روحت رو می سپاری به آغوش خدا . بغل گرم و مهربون خدایی که می دونی مهربون ترین هاست . بغلی که می دونی امن ترین آغوشیه که می تونه وجود داشته باشه . بغلی که می دونی خیلی وسیعه و برای دو نفر هم جا داره . آره ! درست فهمیدی . بغلی که برای من هم جا داره . بغلی که اگه تو یک طرفش باشی ، حتما منم طرف دیگه اش هستم و خوشحال و راضی لبخند می زنم . 

گوارای وجودت این آغوش گرم و مهربون . 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها