امشب دلتنگ بودم . تا دیروقت نشستم و زل زدم به صفحه ی مونیتور . دلم می خواست چیزی براش بنویسم . دلم می خواست باهاش گپ بزنم . ولی هرچی فکر کردم دیدم فایده نداره ! چیزی بگم جوابمو نمیده و ممکنه بدتر دور بشه دوباره . هیچی نگفتم و دلتنگی هام رو توی دل و قلبم نگه داشتم . ساعت حدود 2 نصف شب . فردا سه شنبه است . کلی کار دارم . بهتره برم بخوابم و دلتنگی هام هم به خواب برند . شاید خوابشو ببینم . 

خاطرات دور هم دست از سرم برنمی دارند . کاش الان اینجا بود و تا صبح حرف می زدیم . شاید دم دمای صبح بی هوش می شدیم . شیرین ترین خواب دنیا .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها