امشب نشسته بودیم یه سری از فیلمها و عکسهای چند سال پیش رو میدیدیم . وقتی که بچه ها کوچولو بودند . فکر کردم چقدر زمان رو از دست دادیم . چقدر دلم تنگ شد برای سنین کودکی بچه هام . فکر کردم کاش بیشتر باهاشون وقت گذرونده بودم . کاش بیشتر لذت برده بودم از خردسالیشون . باید الانم بیشتر لذت ببرم از سنین نوجوانیشون . می دونم چند سال دیگه هم دلتنگ این روزها میشم . 

دلم که میگیره دلم نمی خواد با هیشکی حرف بزنم . یه جورایی هم دارم ناامید میشم . انگار دیگه نمی تونم لذت ببرم از نوشته های دوستم . یعنی دیگه نمی نویسه . دیگه پست نمیذاره . دیگه نمی تونم نوشته هاش رو بخونم و غرق لذت بشم . نمی دونم چرا نمی نویسه و دیگه پست نمیذاره . بهش بگم هم فایده نداره . کلا انگار هی عمر آدم می گذره و هر چند سال یه باری یه جورایی میشه . همه چی عوض میشه . منم دیگه حوصله ی حرف زدن یا اصرار کردن به هیچی ندارم . فقط دلم تنگ میشه . فقط دلم میگیره . همین .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها