بعد از مدتها دلم خواست بیام اینجا بنویسم . بگم که هنوزم گاهی خیلی دلتنگ و خسته میشم . درسته که دوستان زیادی دارم و باهاشون حرف می زنم و سعی می کنم خوش باشم ، درسته که زندگی در مجموع بد نیست و نباید غصه خورد . ولی گاهی هم دلم بدجور میگیره و از همه چی خسته میشم . از نظر خانواده و فامیل هیچ انرژی مثبتی دریافت نمی کنم . مثلا توی شهری هستم که زادگاهمه . مثلا پدر و مادر و خواهر و برادر دارم . ولی دریغ از یک ذره محبت و حال خوش . دریغ از اینکه یکی شون زنگ بزنه احوالمو بپرسه . دریغ از اینکه باهاشون حرف بزنی و حالت خوب بشه . همش گیر و گرفتاری دارند و غم و غصه و در به دری . منم واقعا دیگه حال هیچ کدومشون رو ندارم . هرچند غم غریبی روی دلم سنگینی می کنه . 

امروز سال نو میلادی اومد . 2019 شد . 19 سال گذشت از سال 2000 . روز به روز مردم غریب تر شدند . روز به روز فاصله ها بیشتر شد . 

امروز رفتم یه سری به شادی زدم . دیدم همه ی خانواده ها یه مشکلاتی دارند . از دست دادن پدرش ، بیماری مادرش . 

تازه وقتی شاخام در اومد که گفت مامان و بابای لیلا ب خیلی ساله از هم جدا شدند ! اصلا برام باورکردنی نبود . فکر می کردم لیلا بهترین خانواده و بهترین پدر و مادر دنیا رو داره . فکر می کردم خوشبخت تر و فهمیده تر و با شخصیت تر از خانواده لیلا دیگه کسی نیست . بارها توی ذهنم فکر کرده بودم خانواده ی لیلا بهترین و موفق ترین خانواده هستند . مگه میشه پدر و مادری پزشک و استاد دانشگاه باشند و 5 تا بچه داشته باشند و تازه از هم جدا بشن ؟! تکلیف اون 5 تا بچه چی میشه ؟! لیلا وقتی الان با سه تا بچه میاد ایران باید کجا بره ؟! یه روز خونه ی مادر ، یه روز خونه ی پدر ؟! 

فهمیدن این مسئله خیلی برام عجیب بود . اینکه اصلا نمیشه از دور فکر کرد کسی خوشبخته . و اینکه همه یه مشکلاتی دارند . هر انسانی بدون استثنا یه مشکلات عمیقی اطرافش هست . همه یه غمی دارند که با اون غم بسوزند . هیچ انسانی بی غم نیست . هیچ انسانی خوشبخت نیست . تک تک انسانها در رنج هستند . و این حقیقت بسیار تلخی هست . خیلی تلخ .

دوباره سرفه های حساسیتی اومدند سراغم . سرفه سرفه سرفه . 

کارهای روزمره تمومی ندارند . سعی می کنم غرق بشم توی همین امورات زندگی . زیاد فکر نکنم . 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها