شادی چیست؟ غم چیست؟

یادته همش بهم می گفتی شاد باش؟ یادته همش می گفتی بخند؟ کاش الان بودی تا بهت بگم چقدر غم و درد و رنج و ناراحتی روی سینه ام هست. کاش بودی تا برات بگم چقدر خسته ام . نمی دونم چرا هرچی سالها می گذره همه چی سخت تر میشه. هی فکر می کنم چقدر چند سال پیش شادتر بودم. چقدر انگار همه چی بهتر بود . غم و غصه ی اطرافیان داغونم کرده. از دست مامان و بابام حرص بخورم و غصه بخورم یا از دست خواهر و برادر؟ مگه میشه غم و غصه و مشکلشون رو دید و ناراحت نشد؟ و وقتی عاجز میشی و هیچ کاری نمی تونی بکنی چه حال بدیه.

از خستگی و ناراحتی می خوابم. پسرم توی اتاق خودش موسیقی کلاسیک بی کلام گذاشته. توی موسیقی توی عالم خواب و بیداری غرق میشم. به مرگ فکر می کنم. به از دست دادن فکر می کنم. به رنج فکر می کنم.

نمی دونم به کجا یا به چه کسی پناه ببرم. فقط می دونم خسته ام. اندازه هزار سال خسته ام . اونقدر خسته ام که دیگه هیچ شوری در وجودم نمونده. دیگه برام هیچی مهم نیست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها